
پارت هدیه
- شایدم فهمیدی من کیم و از ترس زبونت بند اومده هوم؟!
آب دهنم رو قورت دادم، امروز اینقدر اینکارو تکرار کرده بودم که حس میکردم دهنم حسابی خشک شده.
لیوان دومو پر کرد.
- اگه تو بگی نخور ادامه اش نمیدم...
ولی اگه به سکوتت ادامه بدی قول نمیدم بعدش سالم از این اتاق بیرون بری.
سعی کردم ولی باز دهنم عین ماهی باز و بسته میشد.
سکوتمو که دید خندید.
- انگاری تو هم بدت نمیاد!
باید حدس میزدم شبیه اون ح..م ز...ه ها باشی.
اصلا متوجه منظورش نشدم.
مگه بابابزرگ من چه بدی در حقش کرده بود که اینقدر با نفرت ازشون حرف میزد؟
به خودم که اومدم دیدم کنارم نشسته و فاص...له ک...می باهام داره خواستم خودم عقب بکشم که با پتو م....ح..اصرم کرد.
چشمای سرد وح...شیش ضربان قلبمو به تپش انداخته بود با صدای خ...م...ارش لٕ.. زد.
- میدونی خوبیه سکوتت چیه؟
منتظر بهش چشم دوخته بودم.
- راحت بدون هیچ سرو صدایی میتونم ک...ارمو باه...ات انجام بدم.
چشمای ترسیدمو که دید خندید.
- ترسیدی؟؟
آفرین بترس...
بهت قول میدم اگه ج...یغ بزنی ولت کنم پس سعی کن تا میتونی داد بزنی و التماسم کنی که به..ت دس....ت نزنم.
یهویی یکی از دستمو با دس...تبند به تخ....ت بست.
با گریه و دست آزادم خواستم اون یکی دستمو باز کنم که فرصتی بهم نداد