کسی این موقع بیداره؟ | نازنین 1403/12/26 | 00:35

زیر پست بگین اگه بیدارن

3☆قناری زبون بسته | نازنین 1403/12/25 | 20:02
3☆قناری زبون بسته

           "تو این قسمت حقیقت بزرگی رو متوجه می شید"

_زبون نداری یا موش خورده؟ 

با نفرت به ادماش خیره شدم که ترسیده به هم دیگه نگاه میکردن. 

وقتی دید حرفی نمیزنم گلوم رو محکم فشرد. 

_کری؟ 

نفسم بالا نمی اومد، حتی دستامم بسته بود و نمیتونستم با زبون اشاره بهش بفهمونم که من اونی نیستم که میخوای. 

وقتی دید قصد حرف زدن ندارم پر حرص هلم داد که با صندلی محکم به زمین خوردم. 

__نویسنده: بله دیگه اقا ساواش گاو شاخ دار هستن یه هیجده چرخم بلند میکنن میکوبن زمین. من اصلا باورم نمیشه همه زورشو داره سره یه دختر خالی میکنه.  تازه شاید تا قسمت 15 بدترم بشه😭 دوباره تأکید میکنم این رمان دارای صحنه های خشونت امیزه. 

ادامه👈🏻 از شدت درد لبمو به هم فشردم، اشک تو چشمم جمع شده بود. 

تهدید وار گفت:_سکوتت رو گذاشتم پای ترست، سری بعدی سوالی ازت بپرسم و صدایی ازت بلند نشه خودم زبونت رو میبرم 

لرزش بدنم به حدی بود که مطمئن بودم همه متوجه اش شدن.  

_جعمش کنید. 

یکی بدو بدو به سمتم اومد. 

چون از خدا بی خبر بود گفت: تورو جون هرکی دوست داری پا روی دمش نزار،  این بدجور عصبیه یه بلایی سرت میاره. 

لبمو بهم فشردم و با گریه سری تکون دادم که نمیتونم حرف بزنم ولی از کجا منظور منو بفهمه!؟ 

مگه چند بار ادم لال دیده. 

ادمی که نمیشناختم به چه دلیلی منو دزدیده پشت بهم واستاده بود 

به اندام ورزیده اش خیره شدم، وقتی دستاشو مشت گرفته بود  چیزی نمونده بود تمام رگاش بیرون بزنه. 

اگه منو نمی دزدید 100 درصد کراشم بودو عاشقش میشدم. 

اشکام دیدمو تا کرده بود، از خدا میخواستم دیگه سوالی ازم نپرسه وگرنه نمیدونستم چطوری ثابت کنم که من بی زبونم. 

_خانواده اش فهمیدن که دخترشون رو دزدیدیم؟! 

_بله اقا خبرشو به پدرش ناصر رسوندیم. 

با شنیدن اسم داییم ماتم برد. پ.. پس منو به جای دختر داییم اشتباهی دزدیدن؟! 

_پدرش نه اون پدر بزرگ بی همه چیزش میدونه عزیز دوردونه،  وارث سرمایه گذاری هش پیش منه.؟! 

 

بیاید پایین......... 👇🏻

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوب رمان تموم شد 

 

 

نظرتون رو از قسمت اول تا سه واسم کامنت بزارین تا ببینم خوشتون اومده یا نه 🙂

 

 

گولتون زدم برید بالا....     👆🏻

معرفی شخصیت های رمان قناری. | نازنین 1403/12/24 | 23:41
معرفی شخصیت های رمان قناری.

خوب خوب قراره شخصیت ها رو بهتون معرفی کنم 

: شخصیت هویجک یا همون دختری که دزدیده شده: 

اسم: تینا 

قد: 179

سن: ۲٠

مشکلی که داره: نمیتونه صحبت کنه 😕 شخصیتش هم: کیوت، مهربون. مو هویجی چشم رنگی

شخصیت پسر که دختر رو دزدیده: 

اسم: ساواش

قد:  ماشاالله هزار ماشاالله قد 196

داشمون ساواش ورزشکاره ها 

سن: ۲۷

 

مشکل: با خانواده موسوی یا همون پدر بزرگ تینا مشکل داره که باعث شده بچه خواهر ساواش یعنی ابان دیگه نتونه راه بره

شخصیتش هم: بی احساس. بی رحم. قلب سنگی.. 

راستی کاور قسمت اول و دوم که گذاشتم همون شخصیت تیناعه 

واسه شخصیت ساواش هم عکسشو واسه ی کاور این پست گذاشتم برید ببینید

2☆قناری زبون بسته | نازنین 1403/12/24 | 20:33
2☆قناری زبون بسته

سلام سلام براتون پارت اوردم. میدونم پارت اول خیلی کوتاه بود... 😕

اما این پارت یکم طولانی.... 

 

همه از ترس سکوت کرده بودن. 

فقط صدای قدمای شخصی بود که شنیده میشد بوی عطرتلخش نشون میداد که حسابی بهم نزدیکه 

پاچه دور چشم رو اروم باز کرد، نور به حدی بود که نمیتونستم چشامو باز نگه دارم. 

 

دستش زیر چونم نشست و سرمو بالا گرفت. 

صورتشو پوشونده بود. 

ترسیده به مردای دورو برم خیره شدم.

از ترس قفسه سینم تند تند بالا میرفت، حس میکردم از زیر ماسک بهم پوزخند میزنه. 

رو به ادماش با صدای بمی گفت: 

_مگه نگفتم سالم بیارینش؟ 

چرا صورتش زخمیه.؟! 

یکی از ادماش ترسیده گفت:

_اق..ا خودش وحشی بازی در اورد. 

چشماشو ریز کرد و برا اینکه هم قدم بشه کنارم نشست وتو چشام زل زد. 

رنگ چشاش مثل اقیانوس پر تلاطم بود. 

_پس دختر حاج موسوی مثل خودشون وحشیه! 

خانواده منو از کجا میشناخت؟ 

سعی کردم دستمو باز کنم که خندید.

_انرژیتو رو بزار برای جاهای دیگه لازمت میشه. 

حرفش بوی تهدید میداد. 

لبمو روی هم فشردم که سری کج کرد. 

.........  ادامههه دارددد

شب خوش. 

 

1☆قناری زبون بسته | نازنین 1403/12/24 | 03:09
1☆قناری زبون بسته

_لعنتی دختره رو اشتباهی آوردین رئیس بفهمه خون تک تکتون حلاله. 

از ترس به نفس نفس افتاده بودم. 

چرا باید منو بدزدن. 

_این زنیکه امار غلط داده به من چه.؟!

در ضمن رییس که اصلا قیافه اون دخترو ندیده از کجا بفهمه که دختره رو اشتباهی اوردم. 

_ده لعنتی دختره لاله میخوای تشخیص نده؟ 

_میگم از ترس لال شده یا از عمد حرف نمیزنه.... اصلا مگه نمیخواد دختره رو بکشه تا جیگر خانوادشو بسوزونه.؟ 

_فکر کردی به همین اسونی هاست اگه بفهمه اشتباه از ما بوده کارمون تمومه. 

_من بهت قول میدم نمیفهمه. 

کاش زبون داشتم و از خودم دفاع میکردم باورم نمیشه که گیر همچنین ادمای بی رحمی افتادم! 

کاش اون شب لجبازی نمیکردم بخدا الان حاضرم زن اون مرتیکه خرفت بشم 

چشام هیچ جارو نمیدید 

 

 

خوب خوب اینم از پارت ا

سلام دوستان عزیز >_< | نازنین 1403/12/24 | 01:27
سلام دوستان عزیز >_<

یه رمان اوردم چه رمانی ♥

داستان از این قراره که یه دختری که توی بچگیش واسش اتفایی میفته که دیگه نمیتونه صحبت کنه و خانوادش و مخصوصا پدرپزرگش خیلی اونو نادیده میگیرن 

ولی یه روز دختره به دست پسری به اسم....  ااعا اعاا عاا فکر کردین اسم شخصیت هارو بهتون میگم اشتباه فکر میکنید من یزید تر از این حرفام.. 

خا بریم ادامه داستان.. 

به دست پسری گروگان گرفته میشه یعنی دختره دزدیده میشه.... 

خوب تا همین جا کافیه منتظر پارت یک باشین 

شبتون خوش

قدرت گرفته از بلاگیکس ©