➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁23

•قــناری زبـون بســته⛔•
● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●
اشاره ای به سلطان کرد.
- شامش رو بیار.
سری تکون داد.
- چشم آقا.
چند ثانیه بعد یه ظرف همراه با دوتا پیاز گنده و فلفل جلوم قرار گرفت.
بهت زده نگاش کردم پوزخند لبش لحضه ای محو نمیشد.
باورم نمیشه اینارو جلوم گذاشته باشه اونم بعد از سه روز معده خالی!
- بخور.
حتی خواهرش هم تعجب کرده بود.
سری تکون دادم که نمیتونم.
با خوردن یه تیکه از اینا معدم آتیش میگرفت.
دستشو زیر چونش زد.
- دوست نداری؟!
با بغض سری تکون دادم که گفت:
- آخی خب همینو به زبون بیار.
اشاره ای به کبابای جلوش کرد.
- کدومو دوست داری بگو همونو برات بزارم؟
میدونستم مسخرم میکرد، خواستم از جام بلند شدم که محکم به میز کوبید.
- بتمرگ سرجات.
تخم جن وقتی لال مونی گرفتی نتیجه اش میشه این...
مطمعن بودم اگه زبون هم داشتم و ازش درخواست میکردم هیچکدوم از اینا سهمم نمیشد.
سَردم بود، دستم به شدت درد میکرد و به سختی تکونش میدادم.
- زودباش چیزی که جلوت گذاشتم و تا آخر بخور.
● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●
➟ این پارت خیلی خشن بود
دختر مظلومم🥺