10☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/5 | 04:55
10☆قناری زبون بسته

                 پارت هدیه 

- شایدم فهمیدی من کیم و از ترس زبونت بند اومده هوم؟!

آب دهنم رو قورت دادم، امروز اینقدر اینکارو تکرار کرده بودم که حس میکردم دهنم حسابی خشک شده.

لیوان دومو پر کرد.

- اگه تو بگی نخور ادامه اش نمیدم...

ولی اگه به سکوتت ادامه بدی قول نمیدم بعدش سالم از این اتاق بیرون بری.

سعی کردم ولی باز دهنم عین ماهی باز و بسته میشد.

سکوتمو که دید خندید.

- انگاری تو هم بدت نمیاد!

باید حدس میزدم شبیه اون ح..م ز...ه ها باشی.

اصلا متوجه منظورش نشدم.

مگه بابابزرگ من چه بدی در حقش کرده بود که اینقدر با نفرت ازشون حرف میزد؟

به خودم که اومدم دیدم کنارم نشسته و فاص...له ک...می باهام داره خواستم خودم عقب بکشم که با پتو م....ح..اصرم کرد.

چشمای سرد وح...شیش ضربان قلبمو به تپش انداخته بود با صدای خ...م...ارش لٕ.. زد.

- میدونی خوبیه سکوتت چیه؟ 

منتظر بهش چشم دوخته بودم.

- راحت بدون هیچ سرو صدایی میتونم ک...ارمو باه...ات انجام بدم.

چشمای ترسیدمو که دید خندید.

- ترسیدی؟؟

آفرین بترس...

بهت قول میدم اگه ج...یغ بزنی ولت کنم پس سعی کن تا میتونی داد بزنی و التماسم کنی که به..ت دس....ت نزنم.

یهویی یکی از دستمو با دس...تبند به تخ....ت بست.

با گریه و دست آزادم خواستم اون یکی دستمو باز کنم که فرصتی بهم نداد

9☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/5 | 04:51
9☆قناری زبون بسته

                    پارت هدیه 

کلافه چشمامو بستم، خدایا کاش زبونم رو برگردونی.

دستمو محکم به سم..ت خ..ودش کشید که سِرم با شدت از دستم بیرون اومد و در جا خون جاری شد.

تمام کاراش با خ...شونت بود.

یه پنبه روش گذاشت.

- بگیر این لامصبو...

برو خداراشکر کن که رو به مُوتی وگرنه خودم  به حرفت میوردم.

درجا تو جام نشستم و خواستم با زبون اشاره بهش بفهمونم که من نمیتونم صحبت کنم ولی اینجا میفهمید که من ستین نیستم و ممکن بود برا دزدیدن دختر داییم دوباره اقدام کنن.

انگار از زل زدن به من لذت میبرد.

- از من بهت چیزی نگفتن؟!

به چشماش زل زدم، من هیچی راجب این مرد نمی‌دونستم.

به صندلیش تکیه زد و از روی میز بطری برداشت و لیوانش رو پر کرد.

ج..ام پر شد از ما...یع ق...رمز...

باورم نمیشه اینقدر عادی بود

به چشمای گرد شدم خندید.

- نکنه تو هم میخوای؟

میخوای برات بریزم؟

سعی کردم ازش فاصله بگیرم که از جاش بلند شد.

- هیچ راه فراری نداری، بیخودی زحمت نکش و با من راه بیا...

نه نه نمیخوام این صحنه دوباره تکرار بشه...

8☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/5 | 04:41
8☆قناری زبون بسته

                     پارت هدیه 

بدو بدو ازم فاصله گرفت و بعد از چند ثانیه کوتاه جسمی رو توی دهنم گذاشت.

با تشنج...باز خاطرات نحس و سیاهی مطلق...

با صدای پچ پچ آروم لای چشمامو باز کردم

ساواش با یه پیراهن شیک کنارم نشسته بود و دختر خوش چهره ای هم کنارش بود.

با دیدن من کمی اخماش توی هم رفت.

- بالاخره بیدار شدی؟

خواستم تو جام بشینم که ساواش دستشو روی س...نم گذاشت و عصبی گفت:

- بتمرگ سرجات...

از دادی که زد بغض کردم و ل..م جمع شد.

- داداش فعلا ولش کن تا خونش گردنت نیوفتاده.

ساواش با پوزخند نگام کرد.

- از اولم قصدم ریختن خونش بود.

پس خواهر برادر بودن.

دختره با اخم بهم زل زد.

- هرچی میکشیم از دست شما عوضی هاست.

این داروهات رو کوفت میکنی تا دردسر جدید برامون درست نکردی.

اینو گفت و با عصبانیت از اتاق بیرون زد.

قلبم از حضور ساواش تند تند به س..نه میکوبید.

نگاه خیره اش اذیتم میکرد.

زیر چشمی نگاهی بهش انداختم، پوزخند ل..ش ثانیه ای قطع نمیشد.

وقتی سایه اش رو روی ت..م احساس کردم به چشمای سردش خیره شدم.

- فکر کنم کار چند ساعت پیشمون نصف و نیمه موند خانم خودشو به تشنج زد.

دهنمو باز کردم که صدایی ازم خارج نشد.

چشمامو بستم و پتو رو توی دستم فشردم.

- اینقدر حالم ازت بهم میخوره که انزجارم میشه بهت دست بزنم.

تو دلم خداراشکری گفتم ولی دوست داشتم دلیل نفرتش رو بفهمم.

- قصد حرف زدن نداری؟

7☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/5 | 04:38
7☆قناری زبون بسته

                  پارت هدیه 

فقط تونستم ل...مو روی هم فشار بدم که این کارم بدتر کفریش کرد.

- خودت خواستی.

دستش به سمت لب...اسم رفت که بی صدا هق زدم، من لعنتی صدایی نداشتم..

صدایی نداشتم که از خودم دفاع کنم.

تا جایی که تونستم فقط تقلا کردم که محکم بازوهامو گرفت و نوچ نوچی کرد.

- هویج کوچولو داری باهام بدقلقی میکنی.

اشکم تند تند سراریز میشد که منو چ..فت خودش کرد و عصبی غرید.

- التماس کنی ولت میکنم.

دهنم عین ماهی باز و بسته میشد ولی صدایی خارج نمیشد.

کفری خندید.

- برعکس ظاهرت که شبیهشون نیست ذاتت مثل اون ح....وم ز...ده هاست.

یه اشتباه کردم از زبون اون کوفتیشون بیرون نمیاد.

از بس زیر دستش تقلا کردم عرق از صورتم سراریز میشد.

به محض اینکه روی زمین درا....کش شدم از فرصت استفاده کرد و ر...م خ....یمه زد که هق هقم بلند شد.

محکم به س...نه اش کوبیدم و س..ینشو خش انداختم که دست از سرم برداره.

- وحشی بازیتو بزار کنار، تاوان کسی که یه معذرت خواهی ساده رو بلد نیست بدتر از ایناست.

این مرد روانی بود.

دهنمو باز کردم تا بلکه صدایی ازم خارج بشه ولی این یه آروزی محال بود.

کم کم اکسیژن بهم نمیرسید خاطرات گذشته مثل نوار از جلوی چشمم رد میشد.

نمیدونم ساواش چی تو چشمام دید که سریع ازم فاصله گرفت.

بدنم مثل ویبره میلرزید.

6☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/4 | 20:46
6☆قناری زبون بسته

                           پارت هدیه

ویلای خیلی بزرگی بود

به محض اینکه وارد خونه شدم گرمای لذت بخشی تمام بدنمو فرا گرفت ولی تا موقعیتم رو سنجیدم اون حس لذت بخشی نابود شد.

خونه به شدت شیک و سبک سلطنتی بود از فرش و قاب های دیوارش بگیر تا دکوراسیون خونه، به این آدم نمیخورد که دنبال ثروت بابابزرگم باشه...

چون یک درصد وسیله های این خونه رو بابابزرگ نداشت.

به خودم که اومدم جلوی در اتاقش بودم.

در اتاقش که باز شد با دیدنش نفسم بند اومد.

خجالت زده سرمو پایین گرفتم

مشخص بود تازه لباس عوض میکرد و بد موقع منو تحویلش دادم.

- ولش کنید.

دوتاشون درجا بازوم رو ول کردن ولی راحتی نداشتم اینبار بازوم اسیر دستای محکمش شد.

- مرخصید...

آب دهنم رو قورت دادم که منو به داخل اتاقش کشید.

هیچ لباسی تنش نبود و بازوهای زخمی و کبودش تو چشم بود.

پشت به من ایستاده بود و ساعتش رو از دستش بیرون میکشید.

اتاقش تماما مشکی بود جز رنگ اتاق و ست تخت و کمد...

به کمرش خیره شدم که ورزیده و زخمی بودن، انگاری رخماش تازه باشن.

چشمم که به آیینه خورد متوجه شدم خیلی وقته با چشمای ریز شده نگام میکنه.

برای چندین بار آب دهنم رو قورت دادم

قدم قدم بهم نزدیک شد و من از ترس عقب رفتم، درحالی که نیشخند میزد نگاه سردش رو به چشمام دوخت.

- بزرگ شدی عزیز دوردونه حاج موسوی...

به دیوار چ..سپیدم هیچ راه فراری از این مرد نداشتم، دستش رو نوازش وارونه روی گونه ام جایی که زخمی بود کشید.

جوری نفس میکشیدم که مطمعنم صداش به بیرون از اتاق هم میرسید.

- تعریت رو شنیده بودم ولی یه چیزی فراتر از تصوراتمی! تنها حصن خوبت اینکه مثل اونا بد قیافه نیستی.

هیچ حسی تو تعریف کردنش نبود.

انگشتش که روی ل..م نشست خونم به جوش اومد به چه حقی بهم دست میزد.

خواستم پسش بزنم که دستش روی گلوم نشست و ل..ش کنار گوشم نشست.

نفس دا...ش گوشم رو میسوزوند.

-‌ هویج‌کوچولو بهتره مثل دختر خوب باهام راه بیای، قول میدم به تو هم بد نگذره.

عصبی سیلی محکمی تو گوشش خوابوندم که دستشو روی گونه اش گذاشت و خندید...

هیستریک مثل دیوونه ها..

ابرویی بالا انداخت و سرشو کج کرد.

- نوه حاج موسوی روی من دست بلند کرد؟

دختر اون ح.ر.وم ز.اده؟

چنان س.یلی محک.می توی گوش.م خوابوند که پخش زمین شدم.

شوری خ.ون رو توی دهنم حس کردم.

کنارم نشست و یقم رو محکم گرفت.

- زود باش ازم معذرت خواهی کن...

بگو غ.لط کردی...

بگو گ.و.ه خوردی تا ولت کنم.

5☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/4 | 15:25
5☆قناری زبون بسته

به محض رفتن ساواش چند تا از افرادش پشت سرش راه افتادن و حالا دونفر مونده بودن.

اصلا از حالت نگاهشون خوشم نمی اومد.

یکیشون محکم بازوم رو گرفت و زیر لب غرید.

- ببین خوشگله اگه بخوای لو بدی که ستین نیستی قسم میخورم خودم زنده زنده چالت کنم.

با ترس بهش خیره شدم که دوست کناریش پر ه..وس گفت:

- چرا زنده زنده چالش کنی؟ میتونم بازی قشنگی رو باهاش شروع کنیم مطمعنم خودشم بدش نمیاد مگه نه.

حرصی پای آزادم رو محکم به ساق پاش کوبیدم که فریادش بلند شد.

- دختره ح.ر.وم ز.ا.ده.

تا خواست موهام رو بکشه دوستش جلوش رو گرفت.

- چیکار میکنی احمق؟

 مگه نشنیدی رییس گفت حتی یه خش هم روش نیوفته.

دندون قروچه ای کرد.

- تاوان این کارتو میدی دختره لال.

حیف دست و پام بسته بود وگرنه نشونش میدادم چه جوری با یه دختر حرف بزنه.

دوتاشون بازوم رو محکم گرفتن و از جایی که توش اسیر بودم بیرون کشیدن.

برف حسابی همه جا رو سفید پوش کرده بود.

داشتم از سرما یخ میزدم.

صدای پارس سگ های سیاه گنده ای که جلوی ویلا بودن منو به وحشت می‌انداخت.

هرچی تقلا کردم فشار دستشون روی بازوم بیشتر میشد.

- آروم کوچولو راه فرار نداری.

4☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/3 | 16:51
4☆قناری زبون بسته

سلام عشقا بعد یک هفته پارت دادما..!!!!

 

 

آب دهنمو قورت دادم، حتما روی ثروت آقاجون چشم داشتن، به هیچ عنوان نباید بفهمن من اون دختر نیستم...

درسته بابا بزرگ هیچوقت رفتار درستی باهام نداشته ولی من که مثل اونا بی وجدان نیستم.

اگه بابابزرگ ثروت رو از دست بده کل خاندانمون نابود میشن.

من نباید اجازه بدم دست اینا به ستین برسه...

باید تا زمانی که اسیرشونم نقش دختر داییم رو بازی کنم.

 

- تا الان همشون دور هم جمع شدن.

به زیبا گفتم جوری که لو نری بهمون خبر بده.

لبمو روی هم فشردم، باورم نمیشه زیبا جاسوس اینا باشه!

ولی چرا امار اشتباه داده؟

مگه فرق منو ستین رو نمیدید؟

کلافه چشمامو روی هم فشردم، میدونستم هیچکس برای نجات من دست به کمک نمیزد.

اونا فکر میکنن از عمد برای اینکه با اون مردیکه ازدواج نکنم فرار کردم و حالا مطمعنم کلی حرف بارم میکنن که آبروشونو بردم

شایدم فکر کنن چون هیچی به من نرسیده حسودی کردم و با اینا هم دست شدم.

بغض مثل تیغ تو گلوم گیر کرده بود اصلا متوجه حرفاشون نمیشدم.

- ساواش با دختره چیکار کنیم؟!

تو این سرما همینجا ولش کنیم؟

پس اسمش ساواش بود؟

با غضب به سمتم چرخید.

- بیارینش اتاقم...

پارت بعدی امشب ساعت 10

3☆قناری زبون بسته | نازنین 1403/12/25 | 20:02
3☆قناری زبون بسته

           "تو این قسمت حقیقت بزرگی رو متوجه می شید"

_زبون نداری یا موش خورده؟ 

با نفرت به ادماش خیره شدم که ترسیده به هم دیگه نگاه میکردن. 

وقتی دید حرفی نمیزنم گلوم رو محکم فشرد. 

_کری؟ 

نفسم بالا نمی اومد، حتی دستامم بسته بود و نمیتونستم با زبون اشاره بهش بفهمونم که من اونی نیستم که میخوای. 

وقتی دید قصد حرف زدن ندارم پر حرص هلم داد که با صندلی محکم به زمین خوردم. 

__نویسنده: بله دیگه اقا ساواش گاو شاخ دار هستن یه هیجده چرخم بلند میکنن میکوبن زمین. من اصلا باورم نمیشه همه زورشو داره سره یه دختر خالی میکنه.  تازه شاید تا قسمت 15 بدترم بشه😭 دوباره تأکید میکنم این رمان دارای صحنه های خشونت امیزه. 

ادامه👈🏻 از شدت درد لبمو به هم فشردم، اشک تو چشمم جمع شده بود. 

تهدید وار گفت:_سکوتت رو گذاشتم پای ترست، سری بعدی سوالی ازت بپرسم و صدایی ازت بلند نشه خودم زبونت رو میبرم 

لرزش بدنم به حدی بود که مطمئن بودم همه متوجه اش شدن.  

_جعمش کنید. 

یکی بدو بدو به سمتم اومد. 

چون از خدا بی خبر بود گفت: تورو جون هرکی دوست داری پا روی دمش نزار،  این بدجور عصبیه یه بلایی سرت میاره. 

لبمو بهم فشردم و با گریه سری تکون دادم که نمیتونم حرف بزنم ولی از کجا منظور منو بفهمه!؟ 

مگه چند بار ادم لال دیده. 

ادمی که نمیشناختم به چه دلیلی منو دزدیده پشت بهم واستاده بود 

به اندام ورزیده اش خیره شدم، وقتی دستاشو مشت گرفته بود  چیزی نمونده بود تمام رگاش بیرون بزنه. 

اگه منو نمی دزدید 100 درصد کراشم بودو عاشقش میشدم. 

اشکام دیدمو تا کرده بود، از خدا میخواستم دیگه سوالی ازم نپرسه وگرنه نمیدونستم چطوری ثابت کنم که من بی زبونم. 

_خانواده اش فهمیدن که دخترشون رو دزدیدیم؟! 

_بله اقا خبرشو به پدرش ناصر رسوندیم. 

با شنیدن اسم داییم ماتم برد. پ.. پس منو به جای دختر داییم اشتباهی دزدیدن؟! 

_پدرش نه اون پدر بزرگ بی همه چیزش میدونه عزیز دوردونه،  وارث سرمایه گذاری هش پیش منه.؟! 

 

بیاید پایین......... 👇🏻

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوب رمان تموم شد 

 

 

نظرتون رو از قسمت اول تا سه واسم کامنت بزارین تا ببینم خوشتون اومده یا نه 🙂

 

 

گولتون زدم برید بالا....     👆🏻

2☆قناری زبون بسته | نازنین 1403/12/24 | 20:33
2☆قناری زبون بسته

سلام سلام براتون پارت اوردم. میدونم پارت اول خیلی کوتاه بود... 😕

اما این پارت یکم طولانی.... 

 

همه از ترس سکوت کرده بودن. 

فقط صدای قدمای شخصی بود که شنیده میشد بوی عطرتلخش نشون میداد که حسابی بهم نزدیکه 

پاچه دور چشم رو اروم باز کرد، نور به حدی بود که نمیتونستم چشامو باز نگه دارم. 

 

دستش زیر چونم نشست و سرمو بالا گرفت. 

صورتشو پوشونده بود. 

ترسیده به مردای دورو برم خیره شدم.

از ترس قفسه سینم تند تند بالا میرفت، حس میکردم از زیر ماسک بهم پوزخند میزنه. 

رو به ادماش با صدای بمی گفت: 

_مگه نگفتم سالم بیارینش؟ 

چرا صورتش زخمیه.؟! 

یکی از ادماش ترسیده گفت:

_اق..ا خودش وحشی بازی در اورد. 

چشماشو ریز کرد و برا اینکه هم قدم بشه کنارم نشست وتو چشام زل زد. 

رنگ چشاش مثل اقیانوس پر تلاطم بود. 

_پس دختر حاج موسوی مثل خودشون وحشیه! 

خانواده منو از کجا میشناخت؟ 

سعی کردم دستمو باز کنم که خندید.

_انرژیتو رو بزار برای جاهای دیگه لازمت میشه. 

حرفش بوی تهدید میداد. 

لبمو روی هم فشردم که سری کج کرد. 

.........  ادامههه دارددد

شب خوش. 

 

1☆قناری زبون بسته | نازنین 1403/12/24 | 03:09
1☆قناری زبون بسته

_لعنتی دختره رو اشتباهی آوردین رئیس بفهمه خون تک تکتون حلاله. 

از ترس به نفس نفس افتاده بودم. 

چرا باید منو بدزدن. 

_این زنیکه امار غلط داده به من چه.؟!

در ضمن رییس که اصلا قیافه اون دخترو ندیده از کجا بفهمه که دختره رو اشتباهی اوردم. 

_ده لعنتی دختره لاله میخوای تشخیص نده؟ 

_میگم از ترس لال شده یا از عمد حرف نمیزنه.... اصلا مگه نمیخواد دختره رو بکشه تا جیگر خانوادشو بسوزونه.؟ 

_فکر کردی به همین اسونی هاست اگه بفهمه اشتباه از ما بوده کارمون تمومه. 

_من بهت قول میدم نمیفهمه. 

کاش زبون داشتم و از خودم دفاع میکردم باورم نمیشه که گیر همچنین ادمای بی رحمی افتادم! 

کاش اون شب لجبازی نمیکردم بخدا الان حاضرم زن اون مرتیکه خرفت بشم 

چشام هیچ جارو نمیدید 

 

 

خوب خوب اینم از پارت ا

قدرت گرفته از بلاگیکس ©