5☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/4 | 15:25
5☆قناری زبون بسته

به محض رفتن ساواش چند تا از افرادش پشت سرش راه افتادن و حالا دونفر مونده بودن.

اصلا از حالت نگاهشون خوشم نمی اومد.

یکیشون محکم بازوم رو گرفت و زیر لب غرید.

- ببین خوشگله اگه بخوای لو بدی که ستین نیستی قسم میخورم خودم زنده زنده چالت کنم.

با ترس بهش خیره شدم که دوست کناریش پر ه..وس گفت:

- چرا زنده زنده چالش کنی؟ میتونم بازی قشنگی رو باهاش شروع کنیم مطمعنم خودشم بدش نمیاد مگه نه.

حرصی پای آزادم رو محکم به ساق پاش کوبیدم که فریادش بلند شد.

- دختره ح.ر.وم ز.ا.ده.

تا خواست موهام رو بکشه دوستش جلوش رو گرفت.

- چیکار میکنی احمق؟

 مگه نشنیدی رییس گفت حتی یه خش هم روش نیوفته.

دندون قروچه ای کرد.

- تاوان این کارتو میدی دختره لال.

حیف دست و پام بسته بود وگرنه نشونش میدادم چه جوری با یه دختر حرف بزنه.

دوتاشون بازوم رو محکم گرفتن و از جایی که توش اسیر بودم بیرون کشیدن.

برف حسابی همه جا رو سفید پوش کرده بود.

داشتم از سرما یخ میزدم.

صدای پارس سگ های سیاه گنده ای که جلوی ویلا بودن منو به وحشت می‌انداخت.

هرچی تقلا کردم فشار دستشون روی بازوم بیشتر میشد.

- آروم کوچولو راه فرار نداری.

قدرت گرفته از بلاگیکس ©