9☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/5 | 04:51
9☆قناری زبون بسته

                    پارت هدیه 

کلافه چشمامو بستم، خدایا کاش زبونم رو برگردونی.

دستمو محکم به سم..ت خ..ودش کشید که سِرم با شدت از دستم بیرون اومد و در جا خون جاری شد.

تمام کاراش با خ...شونت بود.

یه پنبه روش گذاشت.

- بگیر این لامصبو...

برو خداراشکر کن که رو به مُوتی وگرنه خودم  به حرفت میوردم.

درجا تو جام نشستم و خواستم با زبون اشاره بهش بفهمونم که من نمیتونم صحبت کنم ولی اینجا میفهمید که من ستین نیستم و ممکن بود برا دزدیدن دختر داییم دوباره اقدام کنن.

انگار از زل زدن به من لذت میبرد.

- از من بهت چیزی نگفتن؟!

به چشماش زل زدم، من هیچی راجب این مرد نمی‌دونستم.

به صندلیش تکیه زد و از روی میز بطری برداشت و لیوانش رو پر کرد.

ج..ام پر شد از ما...یع ق...رمز...

باورم نمیشه اینقدر عادی بود

به چشمای گرد شدم خندید.

- نکنه تو هم میخوای؟

میخوای برات بریزم؟

سعی کردم ازش فاصله بگیرم که از جاش بلند شد.

- هیچ راه فراری نداری، بیخودی زحمت نکش و با من راه بیا...

نه نه نمیخوام این صحنه دوباره تکرار بشه...

قدرت گرفته از بلاگیکس ©