➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁24

•قــناری زبـون بســته⛔•
● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●
دستمو جلوی دهنم گذاشتم و تند تند سری تکون دادم که آبان گفت:
- ولش کن...
- تو دخالت نکن آبان.
شونه ای بالا انداخت و مشغول خوردن شد.
- مگه با تو نیستم حر...م ز....ده؟!
اگه تواناییش رو داشتم کل این میزو روی سرش خالی میکردم.
پیاز رو برداشتم که لبخند رضایت بخشی زد.
- آفرین دختر کوچولو.
با اکراه گازی زدم که همون لحضه حالت تهوع گرفتم، خواستم کنار بزارم که گفت:
- کافیه فقط برگرده جای اولیش!
نه تنها امشب تا وقتی که اسیر منی هر روز همینو تو حلقومت جا میدم.
با هق هق خفه ای شروع کردم به خوردن.
حالم از خودم بهم میخورد.
پیاز اولو به زور خوردم ولی مطمعنم بودم چند ثانیه دیگه همرو بالا میارم.
- از اون فلفلا هم بخور.
لعنتی تو چرا اینقدر نامردی؟
مطمعنم بابا بزرگم هر بلایی سرت اورده بدتر از اینا نبوده!
یه آدم چقدر میتونه عقده ای باشه؟
فلفلو که خوردم دیگه نتونستم خودم و کنترل کنم بدو به سمت سطل زباله رفتم و عوق زدم.
صدای عصبی آبان بلند شد.
- اه شامم کوفتم شد.
قاشق رو توی ظرف کوبید و رفت.
حالا من موندم و قاتل جونم...
● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●
➟