
•قــناری زبـون بســته⛔•
● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●
ساواش برزخی نگاهی بهم انداخت.
- خودت جوری بیا سمتم که فکر نکنه قراره بهت آسیب بزنم.
ابرویی بالا انداختم که تهدید وار گفت:
- من راحت میتونم اینو بیهوش کنم پس مجازاتت رو سنگین تر نکن.
آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم سگ رو آروم کنم، باورش برام سخته ولی وقتی دستمو روی سرش کشیدم آروم شد که این تعحب ساواش رو بیشتر کرد.
اینجور که از برخوردش فهمیدم این سگ محبوبش بود ولی چرا از من دفاع میکرد؟
به سمت ساواش رفتم که درجا بلند شد.
عصبی گفت:
- کاریش ندارم برو رد کارت...
سگ زوزه ای کشید که از ترس ناخودآگاه دست ساواش رو گرفتم تا خواستم دستشو ول کنم محکم تر گرفت.
به صورتش زل زدم که با اخم نگام میکرد.
- برو خداراشکر کن که شانس اوردی.
خواست منو به سمت انباری ببره که سگش باز پارس کرد که ساواش کفری گفت:
- هنری بس کن قرار نیست اینجا زندانیش کنم، میخوام درو ببندم.
لبخند ریزی روی لبم نشست که از چشم ساواش دور نموند.
- زیادی خوشحال نباش، اینجا هنری نذاشت.
اتاق خ..ابم از کی کمک میخوای؟
● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●